فنلاند ممکن است از پیوستن به ناتو پشیمان شود وقتی همه هوشیار شوند – RT World News

الحاق هلسینکی به بلوک تحت رهبری ایالات متحده باعث می‌شود که رهبران آن 30 سال دیر از سرخوشی جنگ سرد استقبال کنند.

توسط فئودور لوکیانوف، سردبیر روسیه در امور جهانی، رئیس هیئت رئیسه شورای سیاست خارجی و دفاعی، و مدیر تحقیقات باشگاه گفتگوی بین المللی والدای.

بنابراین فنلاند رسماً سی و یکمین عضو ناتو شد. قرار بود این کشور همراه با کشور همسایه سوئد به بلوک نظامی بپیوندد، اما استکهلم تاکنون به دلیل ناسازگاری ترکیه دچار مشکل شده است. البته بعدا ملحق میشه

این گسترش اولین مورد نیست (اندازه ناتو از زمان جنگ سرد دو برابر شده است)، اما قابل توجه است.

خط تماس مستقیم بین روسیه و بلوک تحت رهبری آمریکا به دلیل طولانی بودن مرز فنلاند و روسیه دو برابر شده است. اما مساله ی اصلی این نیست. سوئد و فنلاند نمونه‌هایی از کشورهایی هستند که اصولاً به خط بی‌طرفی یا به عبارت رایج‌تر دهه‌های اخیر، عدم مشارکت در اتحادها پایبند بوده‌اند.

پس زمینه متفاوت بود، اما تعهد به جدایی رسمی از بلوک های نظامی برای چندین دهه (فنلاند) و حتی قرن ها (سوئد) قوی باقی ماند. موقعیت هر دو کشور با روابط آنها با روسیه و درک آنها از ماهیت امنیت خود در این زمینه شکل گرفت. به صراحت بگویم، اگر همسایه یک غول هستید، بهتر است کاری نکنید که او را ناراحت کند.


در آغوش گرفتن امپراتوری: الحاق به ناتو برای فنلاند که زمانی بی طرف معروف بود چه معنایی دارد؟

بی طرفی سوئد ناشی از فروپاشی قدرت های بزرگ اروپایی در اوایل قرن نوزدهم بود. در فنلاند، این وضعیت با نتیجه جنگ جهانی دوم مرتبط است. روابط دشوار فنلاند و اتحاد جماهیر شوروی در دهه های 1930 و 1940 و همچنین نبوغ برجسته رهبران فنلاند به خوبی شناخته شده است. آنها محدودیت خاصی را در آزادی عمل خود پذیرفتند – بی طرفی در نظامی، و تا حدی در معنای سیاسی.

در مقابل، هلسینکی نه تنها حاکمیت خود، بلکه حفظ اقتصاد بازار و سیستم دموکراتیک خود را نیز تضمین کرد. ناگفته نماند روابط تجاری ویژه و بسیار سودآور با مسکو.

از اواخر دهه 1940 تا اوایل دهه نود، روابط شوروی و فنلاند الگویی از سازش مثمر ثمر بین دولت‌هایی بود که دیدگاه‌های اجتماعی-سیاسی متفاوتی داشتند.

اگرچه برخی با مفهوم تحقیرآمیز “فنلاندسازی” – واگذاری حقوق حاکمیتی به همسایه قوی تر – برخورد کردند – در عمل وضعیت موجود خوب بود. این کشور بخشی از غرب سیاسی باقی ماند.

انحلال اتحاد جماهیر شوروی به دوره روابط ویژه پایان داد که در نیمه اول دهه 1990 بحران اقتصادی عمیقی را در فنلاند ایجاد کرد، اما به کشور اجازه داد تا خود را از محدودیت های سیاسی رها کند. هلسینکی دیگر نگران حالات مسکو نبود و به اتحادیه اروپا پیوست. روسیه خود به دنبال ایجاد روابط ویژه (حتی ادغام گرایانه) با اروپای غربی بود و فنلاند به یک شریک طبیعی تبدیل شد. تراکم همکاری های اقتصادی و بشردوستانه به دست آمده در نیمه دوم دهه 2010 به عنوان الگویی برای همکاری های فرامرزی عمل کرد.


این است که چرا

ایده کنار گذاشتن سیاست عدم تعهد همیشه در فنلاند وجود داشته است، همانطور که اجماع عمومی و سیاسی مبنی بر غیرقابل توصیه بودن آن وجود داشته است. در واقع، به مدت 30 سال ایده یک رویارویی نظامی جدید در اروپا صرفاً در اختیار تسلیم ناپذیرترین “جنگجویان سرد” بود و حتی گسترش ناتو عمدتاً در قالب سیاسی و ایدئولوژیک ارائه شد و نه نظامی.

بازگشت واقعیت جنگ تمام اروپا را تکان داده است. در سوئد و فنلاند تصمیم به ترک عدم تعهد و پیوستن به ناتو بلافاصله گرفته شد و افکار عمومی به سمت آن سوق داده شد. قابل توجه است که تقریباً هیچ بحثی در مورد اینکه آیا وضعیت بی طرف راه مطمئن تری برای تضمین امنیت ملی است یا خیر وجود نداشت. عضویت در بلوک نظامی به عنوان تنها گزینه در نظر گرفته شد. پیش از آن، مدت هاست که عدم مشارکت معقول ترین رویکرد تلقی می شد. بنابراین، چرا تغییر ناگهانی؟

دلایل مختلفی برای این وجود دارد، اما یکی از آنها ارزش برجسته کردن دارد. اصطلاحی به نام «امنیت‌سازی» وجود دارد – که در آن ابعاد امنیتی به همه چیز داده می‌شود: فرآیندهای اقتصادی، فرهنگی و حتی بشردوستانه. اکنون یک تجربه متضاد وجود دارد که مسئله امنیت کلاسیک شکلی مبتنی بر ارزش به خود گرفته است.

یعنی تعلق داشتن به یک گروه ایدئولوژیک و اخلاقی خاص و مخالفت آشکار با دیگران، راه مؤثرتری برای محافظت از خود نسبت به دور ماندن از رویارویی تلقی می شود. این یک پدیده روانی است تا نظامی-فنی.


ایوان تیموفیف: آیا روسیه واقعاً می تواند از غرب جدا شود؟

به بیان ساده، میل به احساس امنیت (تعلق به یک جامعه قدرتمند) بر ملاحظات عملی اجتناب از خطر (چشم انداز تبدیل شدن به یک هدف یا میدان جنگ) غلبه می کند.

این به خودی خود نتیجه رادیکالیزه شدن ارزش هاست که در غرب به عنوان بخشی از موج سرخوشی پس از جنگ سرد رخ داد، زمانی که «سمت راست تاریخ» غالب شد.

از این رو رد بی طرفی و نیاز به در نظر گرفتن نگرانی های طرف “اشتباه” است، بر این اساس که نمی توان به کسانی که در یک قایق اخلاقی و اخلاقی نیستند اعتماد کرد.

نگرش کنونی به بی طرفی محصول دو مفهوم همزمان است: «صلح طولانی» و «پایان تاریخ». اولی به این دلیل است که آشکار شده است که موازنه های ظریف و پادمان ها دیگر اهمیتی ندارند. دومی ناشی از این باور است که معلوم است حقیقت تاریخی طرف چه کسی است (غرب)، بنابراین نیازی به معاشقه با نمایندگان حریف «محکوم» نیست.

هر دو دیدگاه از قبل چیزهای گذشته هستند. بازنگری اجتناب ناپذیر است.